سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعتی بگذشت و شب رهوار شد

بر دلم دلتنگی ات آوار شد

باد شبگاهان چه سنگین می گذشت

خسته و آرام و غمگین می گذشت 

تشنه آواز باران می شوم

"مست چشمان" توی ایوان می روم

کاش میشد بی امان فریاد کرد

سینه را از این قفس آزاد کرد

بی تو باران محرم اسرار من

مرهمی بر گونه تبدار من




تاریخ : سه شنبه 95/9/16 | 11:30 صبح | نویسنده : احسان کوشکی | نظر